• نویسنده : اميرآهن جان
  • سرآغازدوران باستان.دریک قرارنانوشته ..ایدئالیسم ، نام مجموعه‌ای از دیدگاه‌های فلسفی با این مدّعاست که ایده‌ها موضوع حقیقی معرفت هستند؛ ایده‌ها بر اشیا مقدم‌اند و این ایده‌ها هستند که امکانِ بودن را برای اشیا فراهم می‌کنند. بر مبنای این دیدگاه، ایده‌ها، هم از نظر معرفت‌ شناختی و هم از نظر متافیزیکی اولویت دارند بر واقعیت خارجی، آنچنان که ما درک می‌کنیم، منعکس‌کننده فرایندهای ذهنی است.همچنین این دیدگاه، «فکر» را با «متعَلَّق فکر» یکی در نظر نمی‌گیرد، بلکه مدعی است جهان خارج را تنها با توسل به فرایند ایده‌ها می‌توان درک کرد.

    ایدئالیسم نقطهٔ مقابل رئالیسم است که معتقدست برای شناخت حقیقت جهان بیرون، چندان نمی‌توان به ذهن انسان متّکی بود.آنچه درحکمت متعالیه،صدری ، بر پایهٔ «وجود» و تمایز آن از «ماهیت» استوار است ایده ئالیسم یعنی، برای عاقل تنها معقول بالذات یا نفس‌الأمر دارای تأصل است، زیرا علم به عالم خارج، جز از مجرای معقول بالذات ممکن نیست و عالم خارج، از این حیث که معقول بالعرض است، متعَلَّق معرفت انسانی قرار نمی‌گیرد.

    بنابر دیدگاه او، بدیهی‌ترین مسئلهٔ جهان، مسئلهٔ وجود یا هستی است که ما با علم حضوری و دریافت درونی خود آن را درک کرده و نیازی به اثبات آن نداریم. اما ماهیت یا سرشت آن چیزی است که سبب گوناگونی و تکثر پدیده‌ها می‌شود و به هر موجود قالبی ویژه می‌بخشد. همهٔ پدیده‌های جهان در یک اصل مشترکند که همان «وجود» نام دارد و وجود یگانه است زیرا ازمبدا هستی‌ سرچشمه گرفته، اما ویژگی‌های هر یک از این پدیده‌ها از تفاوت میان ذات و ماهیت آن‌ها حکایت دارد. برابر این دیدگاه، اصل بر وجود اشیاء است و ماهیت معلول وجود به‌شمار می‌آید.

    درتعریف علم جضوری وحصولی صدریی باید گفت در اصطلاح فلسفی ، علم بر دو گونه است : علم حضوری و علم حصولی . علم حضوری یعنی علمی که عین واقعیت معلوم پیش عالم ( نفس یا ادراک کننده دیگری ) حاضر است و عالم شخصیت معلوم را می یابد ، مانند علم نفس به ذات خود و حالات وجدانی و ذهنی خود .

    علم حصولی یعنی علمی که واقعیت معلوم پیش عالم حاضر نیست ، فقط مفهوم و تصویری از معلوم پیش عالم حاضر است ، مثل علم نفس به موجودات خارجی از قبیل زمین ، آسمان ، درخت ، انسانهای دیگر ، اعضای بدن خود شخص ادراک کننده .

    در علم حضوری مطابق تعریف بالا علم و معلوم یکی است یعنی وجود علم عین وجود معلوم است و انکشاف معلوم پیش عالم به واسطه حضور خود معلوم است در نزد عالم و از این جهت این علم را “ حضوری “ می نامند به خلاف علم حصولی که واقعیت معلوم غیر از واقعیت علم است و انکشاف معلوم پیش عالم به واسطه مفهوم یا تصویری است که از وی در پیش خود دارد و به عبارت دیگر به واسطه حصول صورتی است از معلوم در نزد عالم و از این جهت این علم را “ حصولی “ می نامند . تمام اطلاعات ما نسبت به عالم خارج از ذهن علم حصولی است .در علم حصولی آن چیزی که ذهن اولا و بالذات و بلا واسطه می یابد

    ملاصدرا در مخالفت با استادش میرداماد که خود پیرو سهروردی بود، مدعی شد که «وجود» امری حقیقی است و ماهیت امری اعتباری. صدرا دربارهٔ حرکت نیز نظریه جدیدی عرضه کرد که به حرکت جوهری مشهور است. تا قبل از آن تمامی فلاسفه مسلمان معتقد به وجود حرکت در مقولات نه‌گانه عرض بودند و حرکت را در جوهر محال می‌دانستند. اما صدرا معتقد به حرکت در جوهر نیز بود و موفق شد چهار جریان فکری اسلامی یعنی کلام، عرفان،اشراق ، فلسفه افلاطون ومشا ، فلسفه ارسطو را در یک نقطه گرد آورد.

    علم کَلام یا عقائد دانشی در محدوده دین اسلام است که به بحث پیرامون اصول اعتقادی و جهان‌بینی دینی بر مبنای استدلال عقلی و نقلی می‌پردازد و به شبهه‌هایی که در این زمینه مطرح می‌شود، پاسخ می‌دهد. علم(فن) کلام از علوم اسلامی است که رویکردهای متفاوتی در آن وجود دارد. در برخی رویکردها بر کاربرد عقل و علم در مسائل اعتقادی تأکید می‌شود و در برخی رویکردهای دیگر جنبه نقلی و سمعی آن مورد تأکید قرار می‌گیرد. علم کلام معتقد به تحقیقی بودن باورهای اعتقادی است، نه تقلیدی بودن آن‌ها.این علم به پایه‌های اعتقادی در یک دین و مقابله و بحث با نظرات دیگر اندیشه‌ها می‌پردازد. جُستارهایی مانند برهان‌های اثبات وجود مبدا هستی، حدوث یا قدم جهان هستی، نبوت خاصه و نبوت عامه، عدل الهی، امامت، معاد و… در این رشته نظری بحث می‌شود. دانشمند علم کلام را «متکلم» می‌نامند. در آثار اسلامی، گاه از متألهین دیگر ادیان نیز به عنوان متکلم نام‌بردهشده‌است.

    عرفان، نوعی روش برای حصول به حقیقت است که بر این فرض، بنا شده‌است که عقل و حواس پنجگانه، به دلیل خطاهای ادراکی، قابل اتکا نیستند و به تنهایی، قادر به درک حقیقت نمی‌باشند و از این رو، به نوعی تلاش برای ادراک بی واسطه حقایق، نیاز است که بِدان، عرفان می‌گویند.

    همچنین گفته می‌شود که عرفان، شناخت قلبی است که از طریق کشف و شهود، نه بحث و استدلال، حاصل می‌شود و آن را علم وجدانی هم می‌خوانند. کسی را که واجد مقام عرفان است، عارف گویند. عرفان در بسیاری از اقوام و ملل و مذاهب مختلف جهان و حتی مکاتب فلسفی، شایع و رایج است.

    عرفان که در لغت به معنای شناختن است در اصطلاح به ادراک خاصی اطلاق می شود که از راه متمرکز کردن توجه به باطن نفس (نه از راه تجربهٔ حسی و نه از راه تحلیل عقلی) به دست می آید و در جریان این سیر و سلوک معمولا مکاشفاتی حاصل می شود که شبیه به “رویا” است وگاهی عیناً از وقایع گذشته یا حال یا آینده حکایت می کند و گاهی نیازمند به تعبیر است و زمانی هم در اثر تصرفات شیطانی پدید می آید.عرفان ،مفهوم شناختی «رازگونه و نهانی» خمیرمایه افکار بلند و آداب تأثیرگذاری است برای یافتن و پیوستن به حقیقت از طریق «شهود»، «تجربه درونی» و «حال» که نشانه‌های آن، در مکاتب مختلف جهان، اعم از عقاید برهمن‌ها، بودائی‌ها، رواقیان، نسطوریان، مهریان (میترائیسم)، عقاید مسلمانان زاهد، عقاید افلاطونیان جدید، فرامین زرتشت، در فرقه کابالا از آیین یهود و اعتقادات سرخپوستان آمریکا به چشم می‌خورد. مصداق حقیقت در عرفان الهی، وجود خداست. عرفان، شناختی حقیقت‌گرایانه و تلاشی عملگرایانه فراتر از واقع‌گرایی حسی-عقلی و آرمانگرایی تصوری است؛ از این رو این مرام با رازگونگی و غیب‌باوریِ ،آمیخته از «عشق» و «ذوق» و «اشراق»، همراه است.

    اشراق افلاطونی درفلسفه ، صورتی که به عنوان اسم خاص به کار برده شود، به اندیشه‌های فلسفی افلاطون و سایر سیستم‌های فلسفی‌ای که به آن نزدیک هستند یا از آن مشتق شده‌اند گفته می‌شود.

    در یک کاربرد محدودتر، فلسفه افلاطونی به عنوان یک اسم عام در مقابل نام‌گرایی به کار می‌رود و “وجود” اموری انتزاعی را تایید می‌کند که گفته می‌شود در یک “حوزه سوم” در مقابل دو حوزه دیگر اظهار وجود می‌کند: دنیای محسوس بیرونی و دنیای هوشیاری درونی. لازم به ذکر است که “فلسفه افلاطونی” در صورتی که در مقابل نام گرایی به کار برده شود، نیازی به پذیرش هیچیک از دکترین افلاطون را ندارد.در یک مفهوم محدودتر، این اصطلاح، به دکترین واقع‌گرایی افلاطونی اشاره دارد. مفهوم مرکزی فلسفه افلاطونی، در نظر گرفتن تفکیک بین دو نوع از واقعیت است: واقعیتی که محسوس است، ولی پیچیده و نامفهوم است و واقعیتی که غیر قابل مشاهده و نامحسوس است، ولی معقول، روشن و قابل فهم است. در نظر گرفتن این مفهوم، برای نظریه اشکال، اساسی و ضروری است.اشکال،در مجموعه آثار افلاطون مانند فایدون، ضیافت و جمهور، به عنوان الگوهای اصلی بی عیب و نقص و ماوریی توصیف می‌شوند که نمونه‌های دنیای روزمره، نسخه‌های ناقص آنها هستند.

    مشاء ارسطویی، که از آموزه‌های ارسطو الهام می‌گیرد، یکی از سه شاخه اصلی فلسفه اسلامی است که از فلسفهٔ یونان و به ویژه ارسطو و تفاسیر نوافلاطونی آن سرچشمه گرفته‌است .کلمه مَشّاء به معنی راه‌رونده یا بسیار راه‌رونده است. ارسطو در پنجاه و سه سالگی پس از بازگشت به آتن مدرسه خود لیسیوم را بنا نهاد. ارسطو در هنگام تدریس معمولاً قدم می‌زد و بدین سبب «لیسیوم» به مدرسه مشائی (راه رونده) معروف گردید. به این ترتیب، پیروان ارسطو را مشائی می‌گویند و در یونانی این کلمه «پریپاتتیکوس» است. همچنین گفته می‌شود چون آنان برای کشف حقیقت متوسل به تعقل می‌شدند و فکر را به کار می‌انداختند، آنان را مشاء گفتند، یعنی مشی فکری که بیشتر بر استدلال و برهان تأکید می‌شود، در حالی که در فلسفه افلاطونی و فلسفه اشراق علاوه بر استدلال، کشف و شهود نیز راه دارد. در روش اشراقی برای تحقیق در مسایل فلسفی و مخصوصاً حکمت الهی تنها استدلال و تفکرات عقلی کافی نیست، سلوک قلبی و مجاهدات نفس و تصفیه آن نیز برای کشف حقایق ضروری و لازم است.تقسیم فلسفه به مشائی و اشراقی در عین اینکه یکی از تقسیمات فلسفه اسلامی است. در حقیقت پیروان ارسطو عموماً مشائی و پیروان افلاطون اشراقی نامیده می‌شوند. در وجه تسمیه مشاء اقوال مختلفی گفته شده‌است. برخی علت این نامگذاری را عادت ویژه ارسطو در تدریس ذکر کرده‌اند. گفته می‌شود ارسطو به هنگام تدریس فلسفه قدم می‌زده‌است. برخی نیز وجه آن را این دانسته‌اند که چون عقل و اندیشه این فلاسفه پیوسته در مشی و حرکت بوده فلسفه آنان به فلسفه مشاء مشهور شده‌است؛ چرا که حقیقت فکر همان حرکت به سوی مقدمات و از مقدمات به سوی نتایج است. درمیان فلاسفه اسلامی کندی، فارابی، ابن سینا، خواجه نصیر طوسی و ابن رشد اندلسی از بزرگان فلسفه مشائی شمرده می‌شوند. در جهان اسلام فلسفه مشاء با نام ابن سینا شناخته و آموزش داده می‌شود.

     

     

    انتهای پیام /*