• اهواز- پایگاه خبری رهرو نیوز: معصومه صالحی:

    در روزهایی که آسمان وطن گاه‌به‌گاه با صدای آژیر قرمز می‌لرزد و سایه‌ی هجوم و ناامنی سنگینی می‌کند، همچنان شانه‌هایی هست که استوار ایستاده‌اند، حتی اگر ظریف‌تر از آن باشند که جنگ بخواهد روی‌شان حساب کند. شانه‌هایی که شانه به شانه مردان، نه‌تنها در میدان پایداری، بلکه در سنگرهای نامرئیِ روح و رسانه و دل، ایستاده‌اند: زنان.

    در این جنگ تحمیلی و ناجوانمردانه، که اسرائیل آتش آن را در خانه‌های ایرانیان شعله‌ور کرده، صدای قدم‌های زنانی شنیده می‌شود که نه فقط گریه نمی‌کنند، بلکه خود، آرام‌بخش اشک دیگران‌اند. این‌بار نه صرفاً در قاب قاب عکس‌هایی با چادرهای خاکی و نگاه‌های عمیق دوران دفاع مقدس، بلکه در قاب تلویزیون، در دل شبکه‌های اجتماعی، در خط مقدم امداد، در اتاق‌های بیمارستان، در پست‌های رسانه‌ای و در دل خانه‌هایی که بی‌برق و بی‌امنیت، همچنان پابرجا مانده‌اند.

    جنگ، فقط ویرانی ساختمان‌ها نیست. گاهی زلزله‌ای‌ست در روان جامعه. و در این زلزله، زن ایرانی ایستاده؛ نه‌فقط چون باید، بلکه چون می‌خواهد. زنانگی در دل بحران، شکلی از زندگی‌سازی است که جز از دلِ عاطفه، تاب‌آوری و خودآگاهی زاده نمی‌شود.

    زنان با نیروی همدلی و روح مادری، خشونت جنگ را به تار و پود زندگی گره می‌زنند؛ با دستانی که زخم را می‌بندد، با صدایی که دل را آرام می‌کند، با نگاهی که امید را به خانه برمی‌گرداند. این جنس از مقاومت، نه فریاد می‌خواهد نه تفنگ. فقط زن می‌خواهد. زنی که بلد است در دل آوار هم، اجاقی روشن نگه دارد.

    سحر امامی نمونه از زنان مقام این سرزمین
    در میانه‌ی هجوم پهپادها به قلب پایتخت، سحر امامی – گزارشگر صداوسیما – جلوی دوربین آمد. با صدایی که نلرزید، با نگاهی که پایداری و استقامت را نشان می داد. او به تنهایی یک نماد شد. نمادی از هزاران زن رسانه‌ای که شاید تصویرشان پخش نشود، اما صدایشان از پس خط خبرها و گزارش‌ها می‌پیچد و جامعه را آرام نگه می‌دارد.

    امامی، آن شبِ نفس‌گیر، فقط خبر نداد. او حضور داشت. و حضور، در شرایطی که اکثریت فرار می‌کنند، خودش خبر است؛ خبری از جنس شجاعت.

    زنانی از جنس دفاع مقدس؛ روایت تکرار تاریخ
    در دوران دفاع مقدس، زنان ایرانی نشان دادند که مرز پایداری با مرز جغرافیا یکی نیست. از مادران شهدا تا پرستاران خط مقدم، از زنانی که در بیمارستان‌های صحرایی کار می‌کردند تا آن‌هایی که در خانه‌ها نان می‌پختند و دعا می کردند، مقاومت چهره‌ی زنانه به خود گرفت.

    امروز نیز آن چهره برگشته. همان زنانی که حالا شاید موبایل دستشان است به جای بی‌سیم، یا به جای پارچه‌بافی، در شبکه‌های اجتماعی «امداد روانی» می‌کنند، همان‌هایی هستند که روزی به جهان نشان دادند: زن ایرانی فقط برای خانه ساخته نشده؛ خانه را او می‌سازد.

    در بحران جنگ، مدیریت احساسات از مهم‌ترین نقش‌هاست؛ و این‌جاست که زن ایرانی، فرمانده میدان روان می‌شود. اوست که با کودک ترسیده‌اش صحبت می‌کند، همسر مضطربش را دلداری می‌دهد، مادر سالمندش را آرام می‌کند و به همسایه‌ی تنها غذا می‌رساند. د. اوست که خط تلفن حمایت‌روانی را داوطلبانه می‌چرخاند. همه این‌ها یعنی فرماندهی بدون فریاد، بدون تظاهر. این یعنی رهبری از دل.

    همان‌طور که حضرت زینب(س) بعد از عاشورا، نه با شمشیر، بلکه با کلام، حماسه ساخت، امروز هم زنان زیادی با روایت، با نوشتن، با گفتن و شنیدن، در حال مهندسی دوباره‌ی دل‌های شکسته‌اند.

    دست‌های پر از مهربانی، رسانه‌هایی پر از صدا
    بخش زیادی از این جنگ، رسانه‌ای‌ست. و زنانی که پشت دوربین‌ها، پای لپ‌تاپ‌ها، در استودیوها یا خانه‌هایشان، اخبار را تحلیل، روایت و پخش می‌کنند، سربازان این نبردند. آن‌ها در مقابل روایت دشمن می‌ایستند، فیک‌نیوزها را خنثی می‌کنند، و مهم‌تر از همه، امید را زنده نگه می‌دارند.

    امروز، خیلی از این زنان، کارشان فقط انتشار اطلاعات نیست. آن‌ها از دل روایت‌ها، معنا استخراج می‌کنند. دلگرمی می‌دهند. حافظان حافظه‌اند، مثل زنان فلسطینی که در دل بحران، حتی در ویرانه‌ها هم قصه‌ گفتند و حماسه ساختند.

    شاید زمانه‌ای رسیده که واژه‌ی “زن” را باید دوباره نوشت. نه صرفاً در شعرها و جشن‌ها، که در متن اخبار، در دل گزارش‌ها، در صفحه‌های تاریخ. امروز، زن ایرانی نماد کسی‌ست که درد را بلد است، اما از پای نمی‌افتد. صدایش از پشت پرده‌ها شنیده می‌شود. اشکش هست، اما به‌موقع. لبخندش، دوامی برای زندگی‌ست.

    و در پایان باید گفت جنگ، دیر یا زود تمام می‌شود. اما آنچه باقی می‌ماند، قصه زنانی‌ست که در دل خاکستر، روشن ماندند. برای زندگی. برای آینده. برای ما.